کوچه هایمان را به نام شهدا کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم !
ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده …
دفتر خود را معلم باز کردبعد با نام خدای مهرباندرس اول آب را آغاز کردگفت بابا آب داد و بچه هایک صدا گفتند بابا آب داددخترک اما لبانش بسته ماندگریه کرد و صورتش را تاب داداو ندیده بود بابا را ولیعکس او را دیده در قابی سپیدیادش آمد مادرش یک روز گفتدخترم بابای پاکت شد شهیدمدتی در فکر بابا غرق بودتا که دستی اشک او را پاک کردبچه ها خاموش ماندند و کلاسآشنا شد با سکوتی تلخ و سرددختری در گوشه ای آهسته بازگفت بابا آب داد و داد نانشد معلم گونه هایش خیس و گفتبچه ها بابای زهرا داد جانبعد روی تخته سبز کلاسعکس چندین لاله زیبا کشیدگفت درس اول ما بچه هادرس ایثار و وفا ، درس شهیدمشق شب را هر که با بابای خودباز بابا آب داد و نان نوشتدخترک اما میان دفترشریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت.